سفارش تبلیغ

 

خداونــــد توی قـــــرآن می فرماید :

جهنمــــی ها با ناراحتی و افســـوس شدیـــد سبب بدبختــــی شـــون رو

دوستشــــون می دونن و میگـــن :


" یَا وَیْلَتَــــی لَیْتَنِــــی لَمْ أَتَّخِــــذْ فُلَانًا خَلِیــــلًا ( فرقان / 28 )

ترجمه : وای بر مـــــن کــــاش با فـــــــلانی دوست نمی شــــــدم ...



++ تـــــوی انتخــــــاب دوســــتامون دقت کنیــــم...





برچسب ها : انتخاب دوست  ,  همنشین  , 
      

 

 کـَمی دقـیـق بِخـوان :

از فضـاهای ِ بُـزرگــ بگیـر تـا کـوچکــ .

از مجـازی تـا غیـر ِ مجـازی .

هـمـ ه ی ِ مـا ،

بـا تمـام ِ نـاهمسـانی های ِ بـزرگ ،

یـکــ اشتـراکــ قـوی ،

و یکــ مفهـوم ِ مشتـرکــ داریـم .

 مـی خـوام درگوشـی بگـم ایـن جـای ِ قضیـ ه رو .

آخـ ه مـال ِ مـا نیـستــ کـ ه .

مـال ِ همـسایـ ه ستــ .

مـال ِفیلـم های ِ تـلویـزیـونـ ه...!

 همـون سـ ه حـرفـی ِحـس نـَشده رو می گـم .

همون ، حـِس ِ بـِکر .

همـونـی کـ ه مثـل ِ شـوخی بـرامـونـ ه و همیشـه میـ گیـم :

" حـالا کـو تـا نـوبـتـــ ِ مـَن شـ ه "

همـونی کـ ه کـُل نـَفس ذائـقـ ه الـمَـوتـ ه .

  م َ ر گـــ . . .

 هـمونـی کـ ه انگـار قلبـاً بـاورش نـداریم ،

امـا بـالاخره

یـ ه جـایـی ،

یـ ه جـوری خـاص ،

یـ ه وقـتــ ِ خـاص ،

بـاورش میـ کنیم .

همـون موقـع کـ ه تـوی ِ

آخریـن جـوابــ ِکنـکور ِ زنـدگیـمون اومـَده :

و لا تـَغیـیـر . . .

یـادم بمـانـَد مـرگــ ، در هـَمین نـزدیـکی هـاسـتــ .

کسـی چـ ه می دانـد ؟! !





برچسب ها : مرگ  , 
      

 

دلـخـوش نبـاش

بـ ه تـَسبیـح و

چـَنـد هـِ زار ذکـر .

مـَعنـای ِ حقـیقـی " ذکــر " ،

چیـزی نیـسـتـــ جـز :

 وقـتــ ِ گـنـاه ،

یـاد ِ خـُدا ،

تـرکـــ گـنـاه .

هَـمیـن . . .





برچسب ها : خـــــــــدا  ,  ترک گناه  , 
      

 

کـــلاه، بر سـرِ مـردان رفـــت

کــ ه چـادر از سـرِ زنان افتــــ(!)ــــــاد. . .





برچسب ها : حجاب  ,  چادر  , 
      

 

مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد .

راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد !

می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟

آخر سر بر خودم پیروز شدم و ... بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...

گذشت و به مقصد رسیدیم . موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم.

پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.

وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .

با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!

تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد . من مشغول خودم

بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم.




      

یقیــــن دارم اگر گنـــاه وزن داشت

اگر لباسمان را سیاه میکـــرد

اگر چین چروک صورتمان را زیاد میکــــــرد

بیشتر از اینها حواسمان به خودمان بـــود

.

حال آنکه گــناه قد روح را خمیـــده

چهره بندگـــی را سیاه

و چین و چروک به پیراهـــن سعادتمـــان میاندازد ...




برچسب ها : گناه  , 
      

 

شهید ابراهیم هـادی با دختـرانی که از او خوششان آمده بود چه کرد . . .؟

باشـگاه کشـتی بودیم که یکی از بچـه ها به ابــراهیم گفـت :


ابرام جـون! تیـپ و هیکلـت خیلی جالـب شـــده. توی راه که می اومـدی دوتا دختـر پشـت سرت بـودن و مرتـب از تو حـرف میـزدند.


بعد ادامه داد : شلــوار و پیرهن شیـک که پوشـیدی، ساک ورزشی هم که دسـت گرفتی ، کاملاً معلومه ورزشکاری!


ابراهیم خیلی نارحت شد. رفت توی فکر. اصلاً تـوقع چنیـن چیزی را نداشـت.


جلسـه بعد که ابراهـیم را دیـدم خـنده ام گرفته ؛ پیراهن بلنــد پوشیده بود و شلوار گشـاد! به جای سـاک ورزشی هم کیسـه پلاسـتیکی دست گـرفته بـود.


تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کـشتی گیر.

بچه ها میگفتــند : تو دیگه چه جـور آدمی هسـتی! ما باشگـاه میایم تا هیکـل ورزشـکاری پیدا کنـیم.بعد هم لباس تنـگ بپوشـیم. اما تو با این هیکل قشـنگ و رو فرم،آخه این چه لباس هائیه که میپوشی؟!


ابراهیم به این حــرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: " ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه ای باشه ، فقط ضرره... "

 





برچسب ها : شهدا  ,  شهید ابراهیم هادی  , 
      

 

خوب میدانم روزی تو، تمام معادلات ریاضی جهان را، بر هم خواهی زد ...

و ما به وسعت جغرافیای وجودِ آسمانی ات؛ رها خواهیم شد از این همه دردِ تنهایی...

و روزگاری خواهد رسید که در ادبیاتِ دلتنگی های ما؛ چشمان تو،

تاریخی ترین روزهای روشن را رقم خواهد زد...

گرچه در این روزگار بی تویی ها،

و در این دیار که لیلی بودن سخت دشوار است،

مدعیان جنون روی تو کم نیستند...

اما بدان این جبرِ روزهای تلخِ نبودنت، سخت ما را آزرده است...

و تا نیایی با هیچ فلسفه ای؛

این نفس های تنگ ما را، راه نجاتی به سوی هوای تازه ی آسمان ها نیست...

و ما ثانیه ای از نبودنت را، با هیچ هندسه ای نمی توانیم در ترازوی عشق قیاس کنیم...

و تو را هیچ قرینه ای نیست تا با آن در این تاریکی های فیزیکی دنیا، نور را ببینیم...

حتی اگر تمام علوم عالم، را هم خوانده باشیم و خود را مجنونت بدانیم...

باز هم تا تو نیایی و در حضورت، درس بینش و معرفت یک منتظر را پس ندهیم،

آرام نخواهیم گرفت...

این روزها جامعه ی مدنی ما، در غیاب تو،

دنیایی از خویش ساخته که در آن سخت می توان در آزمون بندگی سربلند بیرون آمد...

بیا و در میانِ این همه ناحقی های دنیا،

حقوقی را احیا کن که جز نام و یاد خدا در آن هیچ نباشد...


*وبلاگ زیبای ترنج




      
شاگردی از استـادش پرسیــد :

استــاد ، چکار کنم خواب امـام زمــان ارواحنافداه را ببینــم ؟

استــاد گفت : شب یــک غذای شور بخور ، آب نخور و بخواب !

شاگرد دستــور استــاد را اجرا کــرد و بــرگشت.

شاگرد : استــاد ، دیشب دائم خواب آب را می دیــدم.

خواب دیــدم بــر لب چاهی دارم آب می نوشم ، کنار نهر آبــی

در حال خوردن آب هستم،در ساحل رودخانــه ای مشغولِ . . . !

استــاد فرمـود : تشنــه آب بــودی خواب آب دیــدی

تشنــه امـام زمــان بشو تا خواب امـام را ببینــی . .




برچسب ها : امام زمان(عج)  , 
      

 

امام خامنه ای:

هر چیز را از خدا بخواهید؛


حتّى بند کفش را، حتّى کوچک‌ترین اشیا را و حتّى قوت روزانه خود را.


بگذارید این منِ دروغینِ عظمت یافته در سینه ما -که مى‌گوییم «من» و خیال مى‌کنیم مجمع نیروها ما هستیم- بشکند.


این «من» انسان‌ها را بیچاره مى‌کند.





برچسب ها : رهبر  ,  خـــــــــدا  , 
      
   1   2      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ وقــتی باخــــــتم..."مسیـــر" رایافتم! در بزرگراه زنــدگی.همواره "راهــــت"."راحـــــت" نخواهد بود.! هر"چــــاله ای". "چـــاره ای" به من آموخت.... دوباره فکر کن فرصت ها "دوبــــــار" نمیشوند... برای جلوگیری از "پس رفت" پس باید رفتـــــــــــــ ...