سفارش تبلیغ

خدایــآ ، مبــآدا از یـادمان برود که چــادرمان فقط برای رضای توست


و لا غیر...



مبــآدا کــآری کُنیمـ که به خــآطر چــآدری بودنمــان ، کسی بد بین شود نسبت به چــآدر و تمـآم چــآدری هــآ، بد بین شود نسبت به دین....

 

خدایمــآن ، ممنونیــمـ از شُمــا که در دُنیــآیت ،

 

نقش بــآنوی نجیب وپــاکدامن را به مــآ دادی

 

و رسـالت دین را بر دوش چــآدرمان گذاشتی...



باشد که باشیم و همــآنطور که می خواهـی نقشمـآن را اجرا کُنیــم...





برچسب ها : حجاب  , 
      


فرقی نمی کند

کجآ

یــآ

ک‍ِی!

در هیــاهوی این شهر

هرکجا و هروقت دچار واهمه شدی

با "ایمانت" وضو بگیر

زیــر لب

نیت کن

"حجآب می کنم قربة الی الله"




برچسب ها : حجاب  , 
      

وقتے مے شنوے میگن اُمـُّــــل


وقتے مے شنوے میگن کچـــل


وقتے مے شنوے میگن چــادر نشین


وقتے مے شنوے میگن کلاغ سیــاه


وقتے مے شنوے میگن زشــــت



هیـــس!


سکوت بهترین جوابـہ


سکوت نشونـہ آرامش توست


سکوت نشونـہ ارزش توست


سکوت نشونـہ وقار توست...


u3vqt41xvpo9s659w9jc.jpg




برچسب ها : حجاب  , 
      
بهترین مسـیـر ها
زمانـی طــی میشه
که خودت راهــش رو انتـخاب کنــی

خــواهـر عـزیـزمـ!
لــذت حجــاب رو وقتـی می چشی
کــه با انتخــاب خــودت بـآشـه

فقــط
 باید بـخـوای!
اونوقــت در مسیــر پــروردگارت قرار گرفتـی


حــالا
راهـت رو دیـدی؟
چـه همــوار و آسان شـده


خواهــر گُلــمـ!
تــو آزادی


1360693305453094_large.jpg




برچسب ها : حجاب  , 
      

گاهـــی


کسی همراهیـَت نمی کند


کسی تو را نمی فهمد


کسی هم قدمـت نمی شود


خستـه می شوی از همه چیـز


می خواهی از ایـن دنیــا پیــاده شوی


سخـت است...


و مـــن این روز ها


هم چنــان قدم می زنم


با همــآن همـراه همیشگی


«حریم مشکی من»


چــادرمـــ!


siqkUZ.jpg




برچسب ها : حجاب  , 
      

همه چیزش درست بود


فکر میکرد باحجاب است


فکر میکرد نماز خوان است


فکر میکرد کارش درست است


فکر میکرد به بهشت می رود!


امــّـــا

امـــــآن از غفلت!


همه اش در حد یک فکــــر بود.


نه تنـــها،


بهشــت خود را به کوهــان شتــری فروخت،


بلـــکه


لـعنـتِ همیشگی را هم به اِزایـــش خریــده بـود!


sicVJg.jpg




برچسب ها : حجاب  , 
      
نمیدانم دست یا پــا

ولی میگفت گیــر است


شاید هم هردو را می گفت!


حالا مـــاندم کدامشان گیــر تر بود؟


آن چیزی که پایش بود یا این چیزی که سرم بود؟!


به هر حال احساس میکردم که پـایِ او بیشتـر گیـر است تا پــا و دستـــِ من!


pa.jpg


البتــه از شما چه پنـــهان، چـــادرم هم گیـــر هست!


چشمــ‌ های هرزه در تارو پودش گیـــر میکند!




برچسب ها : حجاب  , 
      

اینـــــــبار


چـــــادرم را سفــــت تر میگیرم و


آنقدر با جدیت و مصمـــــــم درس می خوانم


hejab-elm.jpg

تــا هـــــــــم کلاسی هایم

   هـــــــم دانشگاهی هایم

  هــــــــــــم شهری هایم

و همه  کسانی که فکر می کنند چـــــ ــــادر مزاحم درس و دانشگاهشان می شودicon_exclaffm.gif

بفهمنـــــــــــــد

چــــــادر تکیه گاه تمام موفقیت های من است

مختصـــر تر:
تمـــــــام زنــدگی من استـــــــــــــ...icon_redface.gif





برچسب ها : حجاب  , 
      

نــورانیتـــ چــادر سیـاهتـــ را ،

با هفتــــ رنگیــه ، عروسکــــ هـای صـورتـی ،

معـاوضـه نکـن بانــ ـــو .

چــادر بـرای "جسمتـــ حجابـــ " استــــ ،

و فــرشی عــرشی استـــــ ،

بـرای عــروج "روح مهـربـانتــــــ " .

.

.

سبحـان الله بــرای انتخـابــــ مهربـانتــــ "بانـ ـو"





برچسب ها : حجاب  , 
      

 

خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟

خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟

خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟

ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!بیچــاره اصــلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.

به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود....!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!!

خـدایـا کـمکـم کـن...

چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!!دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود رابه خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...امــا انگار چیزی شده بود...

دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!!احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود!یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته...!!!

 





برچسب ها : حجاب  , 
      
<   <<   6   7   8   9      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ وقــتی باخــــــتم..."مسیـــر" رایافتم! در بزرگراه زنــدگی.همواره "راهــــت"."راحـــــت" نخواهد بود.! هر"چــــاله ای". "چـــاره ای" به من آموخت.... دوباره فکر کن فرصت ها "دوبــــــار" نمیشوند... برای جلوگیری از "پس رفت" پس باید رفتـــــــــــــ ...