سفارش تبلیغ

 

سال هاست

نبودنت

در شب های پـــــــایــــیـــــــز

یک ساعت

زودتر

آغاز می شود ...


*********************

یابن الحسن ...




      

 

ای بهانه تمام اشک های صبح جمعه ام!‏



ناله های ندبه ام!‏



جه میشود به این نگاه بی رمق



نظر کنی!‏



الهم عجل فی فرج مولانا وامامنا صاحب الزمان.




      

زبانمان قاصر از بیان دوست داشتنت آقا جان،

 

ببین چگونه دست به دامن کاغذ شده ایم . . .

 




      

دلم به طرّه زلفت، به گوشه آن لبخندت خوش است . . .



یا ایها العزیز

 




      

 

 

ورود امام زمان"عج" اکیدا ممنوع"

 

یک هفته بود کارت های عروسی روی میز بودند. هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند.لیست مهمان ها و کارهای عروسی

 

ذهنش را پر کرده بود...

 

برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.از اینکه دایی سعیدش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخوربود...

 

کاش می آمد...خیلی از کارت ها مخصوص بودند.مثلا فلان دوست و فلان رئیس...خودش کارتها را می برد با همسرش!سفارش هم میکرد

 

که حتما بیایند..

اگر نیایید دلخور میشوم.دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد.همه باشند و خوش بگذرانند.تدارک هم دیده بود." ارگ و دیگر

ابزارها"حتما باید باشند،خوش نمی گذرد بدون آنها.شیشه های مشروب را سفارش داده ام خدا کند تا فردا آماده شوند

 

بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.خوبی این تالار این است که کاری ندارند مجلس مختلط باشد یا جدا.چند تا ازدوستانم که خوب میرقصند

 

حتما باید باشند تا مجلس گرم شود. آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود...

 

همان شبی که هزار شب نمیشود.همان شبی که همه به هم محرمند.همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار

 

که نه به تمام مردان شهر محرم میشود این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم...

 

همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.آهان یادم آمد.این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید.همان شبی که

 

داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی سعید

 

و.....

 

اما.......

 

کاش امام زمانمان"عج" بود.حق پدری دارد بر ما...

 

مگر میشود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود،اما آقا آمده بود.

 

به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند:

 

(ورود امام زمان"عج" اکیدا ممنوع!)

 

دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک ولی ای کاش کاری میکردی تا من هم می توانستم بیایم....مگر میشود شب عروسی دختر

 

پدر نیاید.من آمدم اما..گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت و برای خوشبختی دخترک دعا کرد....

یا صاحــــــــب الــــــــــــــــزمان شـــــــــرمنده ایم...

 

تنها به انتظار تو

 

منبع: محب

 




      

 

گـاهی در خلوت ِ فضای ِ مجـازی ،



تـو هستی و شهرِفرنگ ِاینترنتــ .



یادتــ بـاشـد :



هیـچ خلوتی خالی از خــدا نیستـــ ...



گـاهی لازم استــ بگـویی :



" گـور ِپـدر ِروشنفـکری " .



انگشتتــ را بگذار رو کلید ِ چپ ِموس و برنامـ ه را بـبند .



 بگذار خـدا بداند استفـاده از این انگشتــ را خوبــ بلــدی .




      

 

در جنگ نرم


آنچه بیش از همه در خطر است، باورها و اعتقادات است


وقتی مرکز اعتقادات یعنی قلب را هدف بگیرند...


قلب که سست شود، خود را خواهی باخت


دست و پایت شل می‌شود، از حرکت باز می‌ایستی


در غفلت فرو می‌روی


دیگر متوجه نخواهی بود چه بلایی دارد به سرت میآید...


ممکن است وقتی بفهمی که دیگر کار از کار گذشته


و ایمانت تکه پاره شده است...


دفاع مقدس در اینجا تقویت باورهای ایمانی است... فراموش نکن

 

 




      

 

آرمیتــ ـــا

دیــــروز شـــد "اول دبـسـتــانـــی "

/جشن شکوفه ها/ را

بدون پدر تجربــه کــــرد

بــابــای شهیــــدش امـا کنـــارش بـــود

و همـیشــه کنــارش خـواهــد مـانـــد

تا آرمیتـا هم مثــل خــودش

  دانـشـمـنــد شــود ...

آرمیـتــا رضـــایی نــژاد


نــازدانــه شهیـــد داریوش رضایـی نـــژاد




      

 

گرم است……….. خیلی !


راستش را بخواهی تحملش سخت است …


اما میدانی گرمای چادرم را چگونه صبوری میکنم ؟؟؟؟؟؟


وقتی به یاد می آورم چادرم برای تو و خانواده ات ، آرامش روح می آورد، صبور میشوم.


نه ! …… نه ! خیال نکن منتی هست!


منتی نیست !
.
.
اما تو را به خدا……!


تو هم مواظب نگاهت باش، تا هوا گرم تر نشود !



من به غیرت مردان سرزمینم ایمان دارم .




      

 

بلنــــد بخـــوان



درشـــت بـنــویــــس



آویــزه ی گوشــت کن کـــه:



“تــقـــوا” آن نــیـســــت کـــه



بــا یــک ” تـــق ” ، ” وا ” بــــرود….



تقــــوا یعنی که دائمــــا مراقبـــت کنیم از عمــــل



و بصیـــــرت یعنی اینــــکه تشخیـــص دهیـــم مصــــادیق تقـــوا ورزیدن را



گاهی به خیــــال پیمودن راه تقـــوا در جهنــــم قدم میزنیـــم...




      
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ وقــتی باخــــــتم..."مسیـــر" رایافتم! در بزرگراه زنــدگی.همواره "راهــــت"."راحـــــت" نخواهد بود.! هر"چــــاله ای". "چـــاره ای" به من آموخت.... دوباره فکر کن فرصت ها "دوبــــــار" نمیشوند... برای جلوگیری از "پس رفت" پس باید رفتـــــــــــــ ...