سفارش تبلیغ

 

شهید ابراهیم هـادی با دختـرانی که از او خوششان آمده بود چه کرد . . .؟

باشـگاه کشـتی بودیم که یکی از بچـه ها به ابــراهیم گفـت :


ابرام جـون! تیـپ و هیکلـت خیلی جالـب شـــده. توی راه که می اومـدی دوتا دختـر پشـت سرت بـودن و مرتـب از تو حـرف میـزدند.


بعد ادامه داد : شلــوار و پیرهن شیـک که پوشـیدی، ساک ورزشی هم که دسـت گرفتی ، کاملاً معلومه ورزشکاری!


ابراهیم خیلی نارحت شد. رفت توی فکر. اصلاً تـوقع چنیـن چیزی را نداشـت.


جلسـه بعد که ابراهـیم را دیـدم خـنده ام گرفته ؛ پیراهن بلنــد پوشیده بود و شلوار گشـاد! به جای سـاک ورزشی هم کیسـه پلاسـتیکی دست گـرفته بـود.


تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کـشتی گیر.

بچه ها میگفتــند : تو دیگه چه جـور آدمی هسـتی! ما باشگـاه میایم تا هیکـل ورزشـکاری پیدا کنـیم.بعد هم لباس تنـگ بپوشـیم. اما تو با این هیکل قشـنگ و رو فرم،آخه این چه لباس هائیه که میپوشی؟!


ابراهیم به این حــرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: " ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه ای باشه ، فقط ضرره... "

 





برچسب ها : شهدا  ,  شهید ابراهیم هادی  , 
      

می‌گویند سری که درد نمی‌کند دستمال نبندید،


رزمندگان سرشان درد نمی‌کرد ولی دستمال به پیشانی می‌بستند


و کم کم سر آنها درد می‌کرد


تا جایی که بایستی سرشان را در راه معبود جدا می‌کردند.

 





برچسب ها : شهدا  , 
      

یک لحظه تصور کن...

اولین دانشجوی ایرانی باشی که با معدل عالی در بهترین دانشگاه آمریکا ...

در رشته فیزیک-پلاسما و در مقطع دکترا درس بخوانی ...

آن وقت جای دیگری احساس وظیفه کنی ...

همه چیز را نادیده بگیری ...

و بار سفر ببندی ...

و بیایی در کنار جوانان بسیجی ...

جانت را فدای اسلام و رهبرت کنی ...

اگر این برای ما تنها یک تصور است ...

برای شهید دکتر چمران ...

واقعیت زندگیش بود ...




برچسب ها : شهدا  ,  شهید چمران  , 
      

همه منتظر بودند ببینند

حال مادر شهید چطور می شود

بی تاب می شود؟

گله ای

حرفی ...

اما مادر مصطفی چیزی نگفت

و محکم ایستاده بود

پرسیدند حالا شما چه می کنید؟

به علیرضا نوه اش اشاره کرد و گفت

«مصطفای دیگری تربیت می کنم» . .




برچسب ها : شهدا  , 
      


آرمیـــتا می گفت :

وقتــــی من بزرگ شدم، دانشمند شـــدم، آدم بــــدا اومدن منــو

کشتن لطفـــا منو پیش بابام خـــــاک کنید...





برچسب ها : شهدا  ,  آرمیتا  , 
      

 

گفت : که چی ؟ هی جانباز جانباز ، شهید شهید !

میخواستن نرن ! کسی مجبورشون نکرده بود که !

گفتم : چرا اتفاقا ! مجبورشون میکرد !

گفت : کی ؟!

گفتم : همون که تو نداریش !

گفت : من ندارم ؟! چی رو ؟!

گفتم : غیرت ! ! !





برچسب ها : شهدا  ,  جانباز  ,  غیرت  , 
      

 

شهدا دعا داشتند ، ادعا نداشتند

شهدا نیایش داشتند ، نمایش نداشتند

شهدا حیا داشتند ، ریا نداشتند

شهدا رسم داشتند ، اسم نداشتند


شادی روح شهدا صلوات...





برچسب ها : شهدا  , 
      

 

مـعلـم وارد کـلاس شـد ،

وشـروع بــ ه حـضـور و غـیـابــ کـرد :

بـزرگــراه همّـتـ :
ح

غـیـرتــ همّـتـ :
غ

ورزشـگـاه همّـتـ :
ح

مــردونـگـی همّـتـ :
غ

سـمـیـنــار همّـتـ :
ح

صـداقـتــ همّـتـ :
غ

یــاران همّـتـ :
غ


 غـایـبــا از حـاضـرا بیـشتــر بودن ،

" کلاس تعطیــل شد . . . "

.

ادامـه دهـنـده ی نــام شـهــدا هـستـیـم تـا راه شـهـدا !





برچسب ها : شهدا  ,  شهید همت  , 
      
<      1   2      


پیامهای عمومی ارسال شده

+ وقــتی باخــــــتم..."مسیـــر" رایافتم! در بزرگراه زنــدگی.همواره "راهــــت"."راحـــــت" نخواهد بود.! هر"چــــاله ای". "چـــاره ای" به من آموخت.... دوباره فکر کن فرصت ها "دوبــــــار" نمیشوند... برای جلوگیری از "پس رفت" پس باید رفتـــــــــــــ ...